♥♥♥♥عسل من ♀ آرتمیس ♥♥♥♥

بدون عنوان

چند وقت بود نیومده بودم چون درگیر کار بودم ، ببخشید . وای خدا دارم از خوشحالی میمیرم ! ماه پیش رفتم وسونوگرافی ، اینقدر می ترسیدم که دختر نباشه شب قبلش خوابم نمی برد که با حرفای آرامش بخش متین بالاخره خوابیدم . بیچاره رو هم زابه راه کردم . فردا صبح شد و رفتیم سونوگرافی ، و خانوم دکتر با خوش حالی بهم گفت : خوش به حالت ! یه دختر مامانی توی راه داری ! توی اون لحظه انقدر خوشحال شدم که گریه کردم . بعدش هم با متین شام رفتیم بیرون . بعد شیرینی گرفتیم و رفتیم خونه ی مامان بزرگ و بابا بزرگای آرتمیس ( مامان و باباهای من و متین ) و اون ها خوش حال شدن  که نوه ی دومشون دختر ه > البته خواهر من ( توان ) یه پسر مامانی به اسم فرود ر...
16 آذر 1390
1